گزارشی از کنفراس علمای بغداد
گزارش شکل گیری کنفراس از این قرار است:
ملک شاه سلجوقی جوان آزاد اندیشی وخواستار حقیقت بود وکورکورانه از پدران خود پیروی نمی کرد ودوستدار دانش ودانشمندان بود. با این حال به سرگرمی وشکار وصید بسیار علاقه داشت.
وزیرش نظام ملک نیز مردی دانشمند با فضیلت روی گردان از دنیا ودارای اراده ای قوی بود.نیکی ونیکوکاران را دوست داشت وپیوسته به دنبال حقیقت می گشت وبه اهل بیت پیامبر ،عشق می ورزید. مدرسه نظامیه بغداد را بنیان گزارد وبرای دانشمندان ودانشجویان حقوق ماهیانه قرار داد وبرنیازمندان وبیچارگان مهر می ورزید.
روزی حسین بن علی علوی یکی از دانشمندان بزرگ شیعه پیش ملک شاه آمد وبا اوبه گفتگو پرداخت وقتی از نزد وی خارج شد یکی از حاضران وی را مورد تمسخر قرار داد .
ملک شاه پرسید :چرا اورا مسخره نمودی ؟آن مرد جواب داد :پادشاها مگر نمی دانید اوز از کافرانی است که خداوند بر آنها خشم گرفته ونفرینشان کرده است؟
ملک شاه با تعجب پرسید :برای چه؟مگر او مسلمان نیست؟
نه ،اوشیعه است.
شیعه یعنی چه؟مگر شیعه یکی از فرقه های مسلمانان نیست؟
نه ،زیرا خلافت ابوبکر وعمر وعثمان را قبول ندارند.
مگر مسلمانی هست که خلافت ابوبکر وعمر وعثمان را قبول نداشته باشند.
آری آنها شیعان هستند .
وقتی خلافت آنها را قبول ندارند چرا مردم آنها را مسلمان می نامند؟
به همین جهت گفتم که آنها کافر می باشند ….
ملک شاه مدتی طولانی به فکر فر رفته سپس گفت:باید وزیرمان نظام الملک را حاضر کنیم تا حقیقت را برایمان آشکار شود.
ملک شاه نظام ملک را را احضار کرده واز اوپرسید که آیا شیعیان ؛مسلمانند؟
-اهل سنت در این باب اختلاف دارند.گروهی ،شیعیان را مسلمان می دانند:زیرا به یگانگی خداوند ورسالت پیامبر اکرم(ص)شهادت می دهند ونماز را به پا می دارند وروزه می گیرند.گروهی دیگر آنها را کافر می دانند.
-تعداد شیعیان چقدر است؟
-تعداد دقیق آنها را نمی دانم؛اما تقریبا نیمی از جمعیت مسلمانان را تشکیل می دهند.
-آیا نیمی از مسمانان کافارند؟
-برخی آنها را کفر می دانند؛اما من اعتقادی به کفر ایشان ندارم.
-آیا می توانی دانشمندان شیع وسنی را گرد هم آوری تا به بحث وگفتگو بپردازند وحقیت برای ما روشن شود؟
-این کار سخت است وار عاقبت آن برشاه ومملکت بیمناکم.
-برای چه؟
-زیرا مساله شیعه وسنی مساله ساده ای نیست ؛ بلکه مساله حق وباطل است که به خاطر آن خون های بسیار ریخته شده وکتابخانه هایی به آتش کشیده شده وزنانی به اسارات رفته اند.درباره آن کتاب ها ومجموعه های گوناگونی فراهم آمده وجنگهای بی شماری بر سر آن به پا گردیده است.
پادشاه جوان از شنیدن این جریان ،متعجب گردید وبه فکر فرو رفت .پس از مدتی درنگ گفت:ای وزیر نیک می دانی که خداوند،کشوری پهناور ولشکریانی بی شمار به ما ارزانی داشته است.
بنابراین،باید شکر این نعمت را بجا ی آوریم وشکر ما بدین است که حقیقت را در یابیم؛
مطلب ادامه دارد……………………………….